ابن سينا و طبيب آبادي نوشته علي جليلي ابن سينا دوستي داشت که هر دو علم طب را آموخته بودند دوست او به آبادياي رفته و در آنجا طبيب آبادي شد ابن سينا هم به عنوان حاذقترين دانشمند و پزشک گيتي شناخته شد سالها بود که اين دو دوست از همديگر خبر نداشتند طبيب آبادي روزگاري از ناحيهي شکم دچار درد شديدي شد طبيب آبادي و دستيارانش هرچه تلاش کردند راه علاجي نيافتند اين شد که طبيب آبادي گفت ابن سينا دوست قديمي من است که سالهاست او را نديدهام ما دوست خوبي براي يکديگر بوديم و احتمال اينکه به آبادي بيايد و مرا درمان کند هم زياد است پس به دنبال او رفته و او را براي درمان من به اينجا بياوريد اگر قبول نکرد کاري جز دعا نميتوان کرد براي اين کار چند تن از اهالي آبادي سوار بر اسب به سمت ري حرکت کردند بعد از چند روز ابن سينا به آبادي پا گذاشت همه اهالي آبادي از جمله طبيب آبادي که با مرگ فاصلهاي نداشت از ته دل خدا را شکر کردند ابن سينا با خودش جعبه نسبتا بزرگي آورده بود که در آن داروهاي گياهي و ادوات
وحشت 2 نوشته علي جليلي بعد از حدودا سه روز تمام پلنگها در انجمن پلنگهاي خالدار جمع شدند پلنگ زيرک نقشهاش را توضيح داد و بعد گفت اميدوارم تا ماه آينده هيچ خرسي نفس نکشد در ادامه از تواناييهاي منحصربهفرد پلنگها گفت و در نهايت پلنگها را به سمت قلمروهاي خرسها روانه کرد پلنگها با شور و اشتياق خاصي به سمت قلمروهاي خرسهاي قهوهاي حمله کرده و از انجمن پلنگهاي خالدار دور ميشدند پلنگهاي خالدار ميدانستند که کار سختي دارند ولي بيباک به نظر مي آمدند و دريدن خرسهاي قهوهاي برايشان بسيار رضايتبخش بود پلنگ زيرک وارد انجمن پلنگهاي خالدار شد و کنار پلنگ پير که خرگوشي را ميخورد نشست و گفت من تمام کاري که لازم ميشد را کردم و بسيار اميدوارم پلنگ پير گفت ميدانم، خرس ها خيلي قدرتمند هستند ولي پلنگ ميدرد خبرها حاکي از آن بود که پلنگها قلمروهاي خرسها را تصاحب کرده و تا پايان ماه توانسته بودند سيوسه خرس را از پا در بياورند البته پلنگهاي زيادي هم زخمي شدند و سه پلنگ هم در درگيريها زخمهاي عميقي
وحشت 1 نوشته علي جليلي جنگلي در گلستان وحشت عجيبي داشت حيوانات جنگل هميشه ميگفتند با اين وحشت چه کار بايد کرد؟ حيوانات در دل ميگفتند تا حالا که نشده وحشت را بکشيم فکر نميکنيم هيچ وقت بتوانيم کاش ميشد ولي بعيد به نظر ميآيد ولي شايد بشود وحشت همهجا بود و به نظر ميرسيد هيچجا هم نيست وحشت باشکوه بود و با اينکه به نظر ميرسيد وحشت را نميشود کشت اما حيوانات جنگل آن را تحسين ميکردند وحشت همهجا بود و هيچجا نبود و باشکوه بود و نميشد او را کشت و وحشت پلنگ زيرک بود پلنگ زيرک زودتر از همنوعانش تصميم به جدايي از خانواده و تشکيل قلمرو اختصاصي براي خودش گرفت پلنگهاي خالدار معمولا تا قبل از هنگام بلوغ قلمرو تشکيل نميدهند اما او اين کار را کرد و در سنين پايان کودکي به والديناش اعلام کرد تصميم دارم که قلمرويي تشکيل دهم تا بزرگي خودم را به همه اثبات کنم پدرش گفت من آموزشهايي که بايد ميديدي را به تو آموختهام اما الآن زود است اما من در تو توانايي لازم را ميبينم و حالا که اين تصميم را گرفتهاي
پلنگ زيرک؛ وحشت بيپايان نوشته علي جليلي پلنگ زيرک با فرماندهي جسورانه و زيرکانهي خود، پلنگها را به سوي دريدن خرسها روانه کرد و به اين ترتيب کار خرسهاي قهوهاي را يکسره کرد و بخش اعظم جنگل را قلمرو پلنگها کرد و وحشت را گسترانيد مدت زيادي از اين رخداد نگذشته بود که به پلنگ خبر رسيد روباهي باتجربه خواهان ديدنش است اين ديدار براي پلنگ زيرک سودمند بود و ضمن دوستي با روباه داناي زرنگ، بعد از گفتگويي ايدئولوژيک با توصيهي حکيمانهي روباه داناي زرنگ به اين نتيجه رسيد که گرگها را هم نابود کرده و به اين ترتيب تمامي جنگل قلمرو پلنگها شد بعد از اينکه با تدبير و زيرکي پلنگ زيرک، تمام جنگل قلمرو پلنگها به حساب آمد، رضايت و شوق عجيبي وجود پلنگ زيرک را دربر گرفت به نظر او موفقيت را نبايد متوقف کرد و روباه داناي زرنگ هم به نوعي حس برتري و کمال را در او تقويت کرده بود بعد از مدتي که او سرشار از غرور شده بود پيشنهاد روباه داناي زرنگ را به ياد آورد روباه داناي زرنگ به او پيشنهاد داده بود که
ملاقات روباه داناي زرنگ و پلنگ زيرک نوشته علي جليلي در کويري در قم اسطورهاي به نام روباه داناي زرنگ بود که روباههاي دشت به او افتخار ميکردند صدها کيلومتر دورتر در جنگلي در گلستان پلنگي به نام پلنگ زيرک زندگي مي کرد که در جنگل به وحشت شهرت داشت و وحشت را گسترش ميداد آوازهي پلنگ زيرک به روباه داناي زرنگ رسيده بود و روباه داناي زرنگ آرزوي ديدن او را داشت در جنگل گلستان هم پلنگ زيرک شنيده بود روباهي است که اسطورهي روباههاي دشتي در کويري در قم است از نظر هر دو، طرف مقابل ميتوانست جالب باشد اما هرکدام خودش را برتر ميدانست پلنگ کار خرسهاي قهوهاي را تمام کرده بود و ماجراجويي تازهاي نداشت روباه اسطوره هم ميدانست گرگها بالاخره دشت را ترک ميکنند که زمان اين را ثابت کرد روباه در يکي از سخنرانيهايش بعد از توضيحي در مورد اهميت دقت در انتخاب اسم مستعار گفت دوست دارم پلنگ زيرک را از نزديک ملاقات کنم که بسيار سودمند خواهد بود و ما سرافرازتريم قلمرو پلنگ زيرک تقريبا به اندازه نيمي از
پلنگ زيرک؛ وحشت جنگل نوشته علي جليلي جنگلي در گلستان وحشت عجيبي داشت حيوانات جنگل هميشه ميگفتند با اين وحشت چه کار بايد کرد؟ حيوانات در دل ميگفتند تا حالا که نشده وحشت را بکشيم فکر نميکنيم هيچ وقت بتوانيم کاش ميشد ولي بعيد به نظر ميآيد ولي شايد بشود وحشت همهجا بود و به نظر ميرسيد هيچجا هم نيست وحشت باشکوه بود و با اينکه به نظر ميرسيد وحشت را نميشود کشت اما حيوانات جنگل آن را تحسين ميکردند وحشت همه جا بود و هيچ جا نبود و باشکوه بود و نميشد او را کشت و وحشت پلنگ زيرک بود پلنگ زيرک زماني که در شمال قلمرواش پيشروي ميکرد متوجه شد که به محدوده گرگهاي خاکستري وارد شده است او ميدانست پيشروي بيشتر ميتواند خطرناک و مهلک باشد پلنگ زيرک که نميخواست به دردسر دچار شود پيشروياش را متوقف کرد در آن لحظات نفرت عجيبش از گرگها دوچندان حس ميشد او که ادامهي کار را واجب ميدانست و نميخواست ماجراجويياش متوقف شود پيش خودش گفت ادامه بده شايد موفقيت در خطر منتظر باشد پس کمي ديگر هم جلو رفت چند گ
روباه داناي زرنگ سرگذشت اسطورهي روباههاي دشت نوشته علي جليلي دشت وسيع در کويري در قم روباههاي زيادي را در خود جا داده بود روباهها که دوست يکديگر و با هم متحد بودند خود را سرافرازتر ميدانستند و معتقد بودند حالا که سرافرازترند بايد اسم مستعار برازندهتر هم داشته باشند بنابراين روباهها تصميم گرفتند شوراي پراهميت و بسيارمهمي را تأسيس کنند که شوراي هفتنفره ناميده شد شوراي هفتنفره که از هفت روباه باتجربهتر تشکيل ميشد همهپرسي ميکرد و از ميان اسم مستعار پيشنهادي هر روباه يکي را گزينش ميکرد روباههاي دشت هرگاه نياز به تجديد اسم مستعار داشتند همهپرسي ميکردند شوراي هفتنفره اعلام کرد اسم مستعار مکار را اسم مستعاري هميشگي ميداند روباهي که اسم مستعار برايش از جذابيت خاصي برخوردار بود پنچدوره پياپي اسم مستعار پيشنهادياش برگزيده شد روباه بعد از کسب موفقيت در ميان روباهها به عنوان روباهي با استعداد و فکري سرافرازتر شناخته ميشد موعد همهپرسي ديگري براي برگزيدن اسم مستعار فرا
روباههاي دشت و بالاترين هوش و بالاترين زرنگي نوشته علي جليلي روباهها داراي بالاترين هوش و بالاترين زرنگي و در نتيجه مکار بودند و اين مختص به خودشان بود حيوانات دشت ميدانستند که روباهها مغرورند، اما اينکه بالاترين هوش و بالاترين زرنگي مختص به روباههاست از همه بيشتر روباهها را مغرور ساخته بود روباهها مکار بودنشان را به دليل داشتن بالاترين هوش و بالاترين زرنگي ميدانستند روباه داناي زرنگ که هم در حياتش و هم بعد از آن به عنوان نظريهپرداز مسائل روباهها شناخته ميشد تأکيد داشت اگر روباهها بالاترين هوش و بالاترين زرنگي و در نتيجه مکار بودن را نداشتند هيچ گاه نميتوانستند غرور حقيقي داشته باشند تأکيد روباه داناي زرنگ از روي حساسيت مسئله بود روباه داناي زرنگ ميگفت من ذات غرور حقيقي را مکاريت که حاصل اتحاد بالاترين هوش و بالاترين زرنگي است ميدانم و تمام موفقيتهاي روباهها از مکاربودنشان سرچشمه ميگيرد و روباهها سرافرازترند روباه داناي زرنگ گوشزد ميکرد مکاريت فقط براي روب
روباههاي دشت و غرور حقيقي نوشته علي جليلي روباههاي دشت يک امتياز برجسته داشتند که مختص به خودشان بود و آن غرور حقيقي بود هر روباه به دنيا به چشم دنياي من نگاه ميکرد دنياي روباهها هماني بود که برتر از آن تصور نميشد و اين تجسم غرور حقيقي بود وقتي روباهي ميمرد روباههاي ديگر از اين ديد خوشحال بودند که او با غرور حقيقي هيچگاه غريبه نبود و بعد از او نوبت ماست که مثل او با غرور حقيقي بميريم هيچ روباهي حسرت نميخورد و پشيمان نميشد و روباههاي هميشه مغرور سرافرازتر بودند روباه داناي زرنگ در مورد غرور حقيقي ميگفت اسم مستعار ما را سرافرازتر ميکنه و اينگونه چيزهاست که غرور حقيقي به همراه دارد روباهها که اوج مهرباني و دوستي با هم بودند در مورد روباه داناي زرنگ ميگفتند او اسطورهاي است که غرور حقيقي را به بقيهي روباهها گوشزد ميکند و به او افتخار ميکردند و روباهها سرافرازتر بودند روباهها که غرور حقيقي فقط مال خودشان بود به بقيه حيوانات دشت با غرور خاصي غرور حقيقي را نشان ميدادند و ر
ابن سينا و دوست قديمي نوشته علي جليلي ابن سينا براي درمان دوست قديمياش که به دردي لاعلاج مبتلا شده بود از دوردستها پا به آبادي گذاشته بود تمامي اهالي آبادي شيخ الرئيس را ميشناختند و دوست داشتند او را ببينند او براي اولينبار بود که به آن آبادي ميآمد ابوعلي سينا که آوازهي دانش و حکمتاش مدتها بود در جهان پيچيده بود در حالي پا به آنجا گذاشته بود که از طرف حکومت کارهاي مهمي داشت اما وقتي شنيد که دوست قديمياش مريض شده است درنگ نکرد و سريعاً براي درمان دوستش به سمت آبادي حرکت کرد ابن سينا و دوستش با هم علم طب را آموخته بودند و بعدها دوستش به اين آبادي آمده بود و اينجا طبابت ميکرد طبيب آبادي از هفته پيش از ناحيهي شکم دچار درد شديدي شد طبيب آبادي و دستيارانش هرچه تلاش کردند راه علاجي نيافتند بنابراين طبيب آبادي گفت ابن سينا دوست قديمي من است که سالهاست او را نديدهام ما دوست خوبي براي يکديگر بوديم و احتمال اينکه به آبادي بيايد و مرا درمان کند زياد است پس به دنبال او رفته و او را
روباههاي دشت و سلطان مکاريت نوشته علي جليلي روباهها علاقه زيادي به اسم مستعار برازندهتر داشتند هيچ روباهي اولين اسم مستعار روباهها را به ياد نميآورد روباههاي پير حتي پيرترينشان هم به ياد نداشت اسم مستعار روباهها هميشه سرافرازتر و همراه با غرور حقيقي بود پيرترين روباه دشت هنگام مرگ با انتخاب اسم مستعار روباه داناي زرنگ به روباههاي دشت ارزش اسم مستعار را گوشزد کرد بعد از آن بود که هر روباهي براي خودش اسم مستعار منحصر به فرد انتخاب کرد و روباهها سرافرازتر بودند روباه پير که اسم مستعارش روباه داناي زرنگ بود هنگام مرگ گفت اسم مستعار ما را سرافرازتر ميکنه روباهها اسم مستعاري که برازندهتر باشد را موفقيت ميدانستند و برايشان بسيار مهم بود که اسم مستعارشان متناسب با خصوصيات و امتيازاتشان باشد و به کسي غير از خودشان اجازه نميدادند که برايشان اسم مستعار انتخاب کند روباهها مي دانستند از تمام ساکنين دشت باهوشتر و زرنگترند بنابراين اسم مستعارشان را روباههاي باهوش زرنگ دشت
آخرين سخنراني روباه داناي زرنگ براي روباههاي دشت نوشته علي جليلي روباههاي دشت مدتها بود که منتظر اين لحظه بودند روباه داناي زرنگ ترتيب يک سخنراني بزرگ را داده بود او اعلام کرده بود که در اين سخنراني حرفهاي مهمي دارد که تمام روباههاي جهان بايد از آن مطلع شوند بنابراين تمامي روباههاي جهان که روباه داناي زرنگ را رهبر خود ميدانستند مشتاق و منتظر سخنراني او بودندروباههاي جهان نماينده و يا نمايندههاي خود را راهي دشت کردندروباه داناي زرنگ هفتماه صبر کرد و وقتي که تمام روباهها در دشت جمع شدند سخنراني خود را آغاز کرد سلام روباههاي دشت و تمامي روباهها ميدانم که خيلي از شماها براي رساندن خودتان به اينجا سختي کشيدهايد و راه بسياري را آمدهايد از شما تشکر ميکنم من در اواخر عمرم هستم و تا مرگ فاصلهي زيادي ندارم من تجارب بسياري کسب کردهام که هم براي خودم مفيد بوده است و هم براي هر روباهي مفيد است من ميخواهم نکاتي را بگويم که به درد همه روباهها خواهد خورد روباههاي دشت من را گرامي
آخرین جستجو ها